سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا ایمان را واجب کرد براى پاکى از شرک ورزیدن ، و نماز را براى پرهیز از خود بزرگ دیدن ، و زکات را تا موجب رسیدن روزى شود ، و روزه را تا اخلاص آفریدگان آزموده گردد ، و حج را براى نزدیک شدن دینداران ، و جهاد را براى ارجمندى اسلام و مسلمانان ، و امر به معروف را براى اصلاح کار همگان ، و نهى از منکر را براى بازداشتن بیخردان ، و پیوند با خویشاوندان را به خاطر رشد و فراوان شدن شمار آنان ، و قصاص را تا خون ریخته نشود ، و برپا داشتن حد را تا آنچه حرام است بزرگ نماید ، و ترک میخوارگى را تا خرد برجاى ماند ، و دورى از دزدى را تا پاکدامنى از دست نشود ، و زنا را وانهادن تا نسب نیالاید ، و غلامبارگى را ترک کردن تا نژاد فراوان گردد ، و گواهى دادنها را بر حقوق واجب فرمود تا حقوق انکار شده استیفا شود ، و دروغ نگفتن را ، تا راستگویى حرمت یابد ، و سلام کردن را تا از ترس ایمنى آرد ، و امامت را تا نظام امت پایدار باشد ، و فرمانبردارى را تا امام در دیده‏ها بزرگ نماید . [نهج البلاغه]

خانه | ارتباط | مدیریت |بازدید امروز:0

حسین :: 84/5/1:: 2:33 صبح

گفت گو با خدا

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم .

خدا پرسید :پس تو میخواهی با من گفت وگو کنی؟

من در پاسخش گفتم :” اگر وقت دارید .“

خدا خندید : وقت من بی نهایت است.....

در ذهنت چیست که میخواهی از من بپرسی ؟

پرسیدم : ” چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد ؟

خدا پاسخ داد : کودکی شان.... اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند .... عجله دارند که بزرگ شوند.... و بعد دوباره پس از مدت ها آرزو می کنند که کودک باشند.

.... اینکه آنها سلامتی خود را از دست میدهند تا پول به دست آورند .... و بعد پولشان را از دست میدهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.

.... اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند.... و بنابراین نه در حال زندگی میکنند و نه در آینده .

.... اینکه آنها به گونه ای زندگی میکنند که گویی نمی میرند و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند .

دست های خدا دستانم را گرفت ...... برای مدتی سکوت کردیم ....... و من دوباره پرسیدم :

به عنوان یک پدر میخواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند ؟

او گفت : بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد ....

همه ی کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند .

.... بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند .

.... بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم ؛ ایجاد کنیم .... اما سالها طول می کشد تا آن زخم را التیام بخشیم .

.... بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد .... کسی است که به کمترین ها نیاز دارد .

.... بیاموزند که آدم هایی هستند که آنها را دوست دارند ... فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند .

.... بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند ...... و آن را متفاوت ببینند .

.... بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشنند ..... بلکه آنها باید خود را نیز ببخشنند.

من با خضوع گفتم :

از شما به خاطر این گفت وگو متشکرم

آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند ؟

خداوند لبخند زد و گفت :

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم


موضوعات یادداشت

حسین :: 84/4/27:: 3:36 صبح

خسته شدم به خدا...

وقتی که رفتم تازه تو میفهمی عاشقی چیه

میشناسی عشق رو بعد من میفهمی عاشقت کیه

عاقبت از غصه تو نقش تو قصه ها میشم

میرم و پیدام نمیشه تنها مثل خدا میشم

وقتی که من عاشق شدم با همه بود و نبود

تو خواب و تو بیداریهام نقش دوتا چشم تو بود

من همه جا کنار تو سایه به سایه کو به کو

آینه ای که دم به دم با تو نشسته روبرو

تو جونمی تو عشقمی قشنگترین بهانه ای

برای زنده بودنم تو بهترین نشونه ای

تو بهترین دلیل دل برای بودنم شدی

نبودی از تنم جدا که پاره تنم شدی

پرنده قشنگ من اگه بیای بهار میاد

برای این شکسته دل تو سینه باز قرار میاد

ستاره ها پائین میان دوباره باز سحر میشه

از آسمون و از زمین به من میگن که یار میاد


تقدیم به تک ستاره قلبم نازی جوووون


موضوعات یادداشت

حسین :: 84/4/26:: 3:48 صبح

ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم

چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم

ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی

همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم

ای پر از شوق رهائی رفته تا اوج ستاره

در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم

مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت

در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم

تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری رنگ

تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم

قصه دلتنگیت را خوب من بگذار و بگذر

گریه دریاچه ها را تا به دامانت نبینم

کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دل من

تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم


موضوعات یادداشت

حسین :: 84/4/25:: 4:47 صبح

در هوای دوگانگی تازگی چهره‌ها پژمرد.
بیایید از سایه روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم، در برگ فرود آییم.
و اگر جا پایی دیدیم، مسافر کهن را از پی برویم.
برگردیم، و نهراسیم، در دیوان آن روزگاران نوشابه
جادو سرکشیم.
شب بوی ترانه ببوییم چهره خود گم کنیم.
از روزن آن سوها بنگریم، در به نوازش خطر بگشائیم.
خود روی دلهره پرپر کنیم.
نیاویزیم نه به بند گریز، نه به دامان پناه.
نشتابیم نه به سوی روشن نزدیک، نه به سمت مبهم دور.
عطش را بنشانیم، پس به چشمه رویم.
دم صبح، دشمن را بشناسیم ، و به خورشید اشاره کنیم.
ماندیم در برابر هیچ، خم شدیم در برابر هیچ، پس نماز
مادر را نشکنیم.
برخیزیم و دعا کنیم:
لب ما شیار عطر خاموشی باد!
نزدیک ما شب بی درد است، دوری کنیم.
کناری ما ریشه بی شوری است، بر کنیم.

و نلرزیم ، پا در لجن نهیم، مرداب را به تپش درآییم.
آتش را بشویم، نی‌زار همهمه را خاکستر کنیم.
قطره را بشویم. دریا را در نوسان آییم.
و این نسیم، بوزیم، و جاودان بوزیم،
و این خزنده، خم شویم، و بینا خم شویم.
و این گودال ، فرود آییم، و بی پروا فرود آییم.
برخود خیمه زنیم، سایبان آرامش ما، ماییم.
ما وزش صخره‌ایم، ما گام شبانه‌ایم.
پروازیم، و چشم به راه پرنده‌ایم.
تراوش آبیم، و در انتظار سبوییم.
در میوه چینی بی گاه، رؤیا را نارس چیدند، و تردید
از رسیدگی پوسید.
بیایید از شوره‌زار خوب و بد برویم.
چون جویبار آیینه روان باشیم: به درخت، درخت را پاسخ
دهیم.
و دو کران خود را در هر لحظه بیافرینیم، و هر لحظه
رها سازیم.
برویم، برویم، و بیکرانی را زمزمه کنیم


موضوعات یادداشت

::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدها::

9421

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::جستجوی وبلاگ::
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::لوگوی من::
پاییزه
::لوگوی دوستان::


::لینک دوستان::
بوکان 1&0
::آوای آشنا::
::صدای خودم::
::اشتراک::
 
::وضعیت من در یاهو::
::آرشیو::
::تبلیغات::